جان داده اي مرا به نگاهي نگاه سبز
اي فرصت بهانه ي من صبحگاه سبز
حك كرده ام نگاه تو را در ميان دل
تا پر شود تمام دلم از گواه سبز
دورم ز تو ولي به شكايت ز دوريت
آهي كشيده ام كه بسوزد گناه سبز
با اشك و سوز و ناله و غم در فراغ تو
پرچم به دوش آمده ام دادخواه سبز
ماواي عاشقانه ي من خانه ي تو بود
تسكين يادهاي پريشان پناه سبز
شايسته ات نبود سرود دلم ولي
باري ببخش شاعر اين اشتباه سبز